|
|
|
|
تاریخ عضویت : | Jan 2013 |
نوشته ها : 216 | تشکر : 93 |
مورد تشکر: | 111 مرتبه تشکر شده در 57 پست |
دریافت : 0 | آپلود : 0 |
امتیاز : 10 | وبلاگ : 0 |
زیبایی ها را کجا باید پیدا کرد؟
زیبایی ها را زمانی میتوانی ببینی که آرام به اطرافت نگاه کنی…..زیبایی زندگی چیزیست که همه نمیبینند….زیبایی زندگی چیزیست که اگر نباشد در وجودت میمیری گر چه نفس میکشی…زیبایی زندگی یعنی شنیدن آواز پرندگان هنگام سحر…آوازی که از شروعی دوباره خبر میدهند…زیبایی زندگی یعنی دیدن لانه ی کلاغی روی درخت …..زیبایی زندگی یعنی نفس عمیق کشیدن زیر قطره قطره ی باران….
زیبایی زندگی یعنی بدانی که امروز هم فرصتی داری که ببخشی ..زیبایی زندگی یعنی اینکه باتمام وجود بدانی فرصتی داری برای بوسه زدن بر دست عزیزانت….زیبایی زندگی یعنی هر انچه که به راحتی از کنارش رد میشوی…
خدا پشت پنجره ایستاده….
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد…لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو … دیده … ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت ” توی شستن ظرفها کمکم کن” ولی سالی گفت: ” مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه” و زیر لبی به جانی گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟” … جانی ظرفا رو شست بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :” متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم” سالی لبخندی زد و گفت:”نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه” و زیر لبی به جانی گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟”… اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:” عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!”
****************************** **
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و…) هرچی که هست… باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده… فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید: خدا پشت پنجره ایستاده
ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ
دکتر علی شریعتی…
ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ
ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ
ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ
ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ .
زندگی با همه تلخی ها شیرین است
قلمت را بردار ، بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بینویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی ها شیرین است …
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)