|
|
|
|
چهل منزل عاشقی{ویژه نامه اربعین حسینی}
اى خفته در میانه صحرا، بلند شو!
مردند ماهیان لب دریا، بلند شو!
سر روى نیزه رفته جلوتر تو هم بیا
یا یار نیمه راه نشو، یا بلند شو
طوفان اگرچه خیمه زد و کشتى ات شکست
اى پهلوى شکسته زهرا، بلند شو!
در خیمه هاى سوخته دشت بى پناه شبْ
گوشواره مى کَنَد از جا، بلند شو!
نگذار پاى خسته به آن کوچه ها رسد
سنگ جفا خورد به سر و پا، بلند شو!
مسلم، حبیب، اصغر و عباس، رفته اند
چیزى نمانده از سفر ما، بلند شو!
زینب! دوباره خطبه بخوان، اربعین رسید
موجى بزن به پهنه دریا، بلند شو!
رزیتا نعمتى
چهل روز گذشت.
نه اشکها در چشم دوام آوردند،
نه حرفها بر زبان!
روایت درد، آسان نیست.
خاکهای بیابان میدانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟
تشنگی را باید از ریگهای ساحل پرسید
تا بگویند آب به چه میارزد؟
هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام.
تنگ راههای شام، انتظار کشیدند
تا صدای قدمهای کسی بگذرد و دریغ!
مسلمانان شهر بیگانه اند،
غریبه اند با برادران خویش!
حرفها فاسد شده اند
پشت میله های زندان سینه ها.
دستی بیرون نمیآید که سلامی را پاسخ دهد.
فریاد را از قاموس کوفه و شام ربوده اند.
ارادهها را چپاول کرده اند.
دستها را بریده اند.
به آدمها یاد داده اند خم و راست شوند.
کسی نمیداند شجاعت چیست
و جوانمردی را با کدام قلم مینویسند؟
چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا!
آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود.
چشم هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود.
اشکهایمان را چهل روز است که نشسته ایم!
چهل روز است که از پا ننشسته ایم.
زنجیر بر دستهایمان نهادند
و در میدانهای شهر گرداندند؛
غافل که چلچراغ را به دیار شب میبرند.
خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبتمان بیفزایند؛
غافل که ما صبر را سالهاست میشناسیم؛
ما صبر را در خانه علی علیه السلام آموخته ایم.
از دشنه و دشنام کم نگذاشتند.
از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند
تا حقیقت پاکیمان پوشیده شود؛
ولی چه باک! حقیقت،
بی نیاز از این گرد و خاک کردن هاست.
حضرت دوست اگر با ماست،
چه باک از این همه دشمنی!
زبانها را دستور به سکوت دادند؛
ولی آنچه البته نمیپاید، سکوت است.
قلبها را نتوانستند باز دارند از اندوه.
مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل.
خطبه های زین العابدین علیه السلام قیام کرده بود
و قد برافراشته بود در جمعیت
تا پیام رسان خون تو باشد.
طنین شهادت تو، پردهها را لرزاند،
ریسمانها را گسیخت و قلبها را گشود؛
چهل روز گذشت.
اما چهل سال دیگر
چهارصد سال،... هم بگذرد،
صدای «هل من ناصر» تو
بی جواب نخواهد ماند.
روزگار این چنین نخواهد ماند
دولتِ ظالمین نخواهد ماند
قرنها میروند و میآیند
پرچمت بر زمین نخواهد ماند
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- چرا زیارت اربعین جزء نشانه های مومن است ؟
- اربعین حسینی در کلام مقام معظم رهبری
- مأموریت اسیران كربلا
- متن زیارت اربعین امام حسین علیه السلام
- اربعین یعنے کرب و بلاے ، بے "ح س ی ن "
- اربعین در کربلا چه می گذرد؟
- اعمال روز اربعین امام حسین (ع):
- پیامک عرض تسلیت فرا رسیدن اربعین حسینی
- بازگشت به سجده گاه عشق ( اربعین حسینی)
- چهل منزل عاشقی{ویژه نامه اربعین حسینی}
- اربعین حسینی و جاى رقیه خالى
فرا رسیدن اربعین حسینی
بر حضرت صاحب الزمان حضرت مهدی (عج) ،
رهبر آزادگان جهان ،شیعیانو عاشقان ان حضرت
تسلیت عرض میکنیم.
دلبر تن زسر جدا یاحسین
خون توای خون خدا یاحسین
خوبی تو برهمه کس بود
عیان پورنبی آل عبا یا حسین
وای ز نا مردی اهل جفا
سوختم از شرم وحیا یا حسین
ای عجب از رسم وره کوفیان
عقده بدل گشته مرا یا حسین
ساقی میخانه اهل ولا
تشنه لب کرب وبلا یاحسین
سوختم از کار جفا پیشگان
وای ازاین جرم وخطا یاحسین
خون تو ای خون خدا یاحسین
خود نظری کن سوی ما یاحسین
ساقی مستان ولا یاحسین
مرد وفا اهل عطا یاحسین
رحمت و نوری و شفا یاحسین
من همه درد م تو دوا یاحسین
بسته زنجیز غمم یا حسین
خود به رهانم زهوا یاحسین
رفتم و بازگشتم،
این چهل شبانه روز بى سر و سامان را؛
این لحظه هاى دلتنگ یتیم،
این مسیر عطشناک
آبله پایى که پاره پاره هاى تو را پشت سر داشت
و لب هاى از نیزه روییده ات را پیش رو.
مرا به یاد بیاور؛
مرا که پیرتر از تمام عمر خویش،
اینک شناختنى نیستم.
من همان هروله آتش به دامانم که چهل روز پیش،
در این صحرا، هنوز جوان بود
و تمام قافله به جا مانده از تو را
به دوش گرفت و ره سپار شد.
منم؛ همان صبر از کف رفته اى
که تمام میراث حیدرى اش را
از حلقوم فاطمى فریاد سر داد
و کاخ ظلم را زیر و زبر کرد،
اما در خلوت تنهایى اش،
سر بر کجاوه کوبید
و لرزش شانه هایش را تنها خدا دانست.
بعد از تو، سوختم و خطبه خواندم
بعد از آن غروب که با فاصله هاى از من تا تو پر شد
و انحناى ناگهان قامتم را رقم زد؛
پس از آن قرآن پاره پاره اى که
زیر لگدکوب اسب هاى ستم از هم گسیخت،
من ماندم و جاده هاى پیش رو... .
من ماندم و کاروان بى تو،
با قبیله به تاراج رفته؛
من به سفر ناگزیر بودم.
آه! خون همیشه جارى در رگ هاى روزگار!
رداى ولایتت را بر شانه گرفتم
و لواى ستم سوزى قیامت را بر بلنداى تاریخ برافراشتم.
آنچه از تو در من بود،
آنچه دیده بودم و جز من کسى ندید،
در گوش هاى کر روزگار فریاد کردم
و راویانه، تمام خطبه هاى از تو گفتن را سرودم
و حنجره اى مدام شدم؛
حنجره اى کبود که عطش هاى هفتاد و دو پروانه را
میراث دار بود و زخم زبان چهل روز اسارت را
براى همه پرستوهاى قافله سپر مى شد
و در خویش مچاله مى کرد.
اینک به تو بازگشته ام؛
خسته از تمام هستى.
دیگر حوصله اى به ادامه روزگار ندارم.
آه از این کوله بار فرسوده در راه!
آه از پر ریختنِ پروانه ها
در جاده هاى سرد و بى شمع!
سودابه مهیجى
http://www.ayehayeentezar.com/thread19860.html
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)