روزی با چند تن از دوستان امام صادق(ع) در محضر ایشان نشسته بودیم. مردی از اهل شام اجازه ورود به جلسه را گرفت و وارد شد. امام فرمود: بنشین، چه میخواهی؟ شامی گفت: شنیدهام شما به پرسشهای علمی و مشکلات مردم پاسخ میدهید. آمدهام تا با شما وارد مناظره و بحث علمی شوم.
امام: دربارۀ چه موضوعی؟
شامی: دربارۀ کیفیّت قرائت قرآن.
امام رو به حمران کرد و فرمود: حمران! جواب دادن به این شخص را عهدهدار شوید.
شامی: من میخواهم با خود شما بحث کنم، نه با حمران.
امام: اگر حمران را محکوم کردی، در حقیقت مرا محکوم کردهای!
شامی به ناچار با حمران وارد مناظره علمی شد و هر مطلبی را مطرح کرد، در برابر پاسخهای قاطع و علمی حمران قرار گرفت تا بدانجا که از پیگیری مناظره صرفنظر کرد و نتوانست ادامه دهد.
امام: حمران را چگونه دیدی؟
شامی: به درستی که حمران خیلی ماهر و زبردست است. هر چه را از وی پرسیدم، دقیقاً به من پاسخ داد. میخواهم دربارۀ «لغت و ادبیات عرب» با شما بحث کنم.
امام رو به ابان بن تغلب کرد و فرمود: تو با ایشان مناظره کن. ابان نیز چنین کرد و تا اندازهای مناظره علمی را ادامه داد که مرد شامی عقبنشینی کرد. بار سوم مرد شامی گفت: میخواهم دربارۀ مباحث فقهی با شما بحث کنم. امام رو به زراره کرد و فرمود: با ایشان مناظره کن. زراره با مرد شامی به مباحث فقهی پرداخت و با سرعت تمام، وی را به چالش جدی کشانید.
بار چهارم شامی گفت: میخواهم با شما در حوزه مباحث کلام وارد گردم. امام صادق(ع) رو به مؤمن الطاق کرد و به وی دستور دارد تا این کار را به عهده بگیرد. طولی نکشید که مرد شامی در مباحث مستدل طرف خویش فروماند و تسلیم شد.
برای بار پنجم، مرد شامی خواست دربارۀ توانمندی انسان بر انجام یا ترک کارهای خیر یا شر، توحید و بحث امامت، مناظره کند. امام به ترتیب، حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم را مأمور به انجام مناظره با طرف شامی کرد و هر سه نفر نیز مانند دانشمندان قبلی، مرد شامی را مجاب کردند. در این هنگام بر روی لبان امام لبخند شیرینی نقش بست و از توانمندی شاگردان مکتب خویش خرسند گردید.
اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، تحقیق: حسن مصطفوی، ص275ـ278.