|
|
|
|
اکرم لباسِ سپیدی به تن دارد. چهرهای معصوم و رنجکشیده دارد. میگوید یک روز که روی تخت ایستاده بود، انگار نیرویی او را پایین انداخت. از آن به بعد روی صندلی چرخدار بوده است. میگوید دو فرزندِ پسر دارد که زمانِ زیادیست به او سر نزدهاند. از همسرش میگوید که بسیار دوستش داشته و مردِ خوبی بوده است. به روبهرو خیره میشود و اشک در چشمانش حلقه میزند. به نظر فراموشی دارد. از من میپرسد چرا اینجاست. دستش را میگیرم. میگویم برای طوافِ نمادینِ کعبه. میگوید التماسِ دعا.
ن کیوانپور
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- سالمندانِ بیسرزمینِ سرزمینمان !
- ازدواجی فراتر از مرزهای معلولیت
- سنگ از شمشیر، هندیتر بود!
- گفت و گو با معلولی هنرمند
- آیا جایگاهِ خود را در جامعه میدانید؟
- به سرزمینِ عجایب نویسندگی خوش آمدید!
- دورنمای تاریکِ بحران کمآبی
- احترام به شعورِ مخاطب یا انتظار شعور از مخاطب؟
- منتظر هیلدا هستم
- تجارب جهانی مقابله با کم آبی
- دستانِ کوچکی که مهربانی میجوید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)