|
|
|
|
پسِ دیوارِ تو جایِ قدمیگریان است
در گُلِ خنده من، برگِ غمیگریان است
زندگی پیر شد و عشق، جوان است هنوز
به جوان پیریِ من، بیش و کمیگریان است
به که گویم که قلم را اَلَمَت داده به من؟
از که پُرسم که چرا هر قلمیگریان است؟
قیمتِ لحظه از آن در نظرم افزون شد
که پسِ هر نفسِ بی تو دَمیگریان است
تا دَمیوارثِ بیچاره جمشید منم
در لبِ ملّتِ من جام جمیگریان است
ویرایش توسط بهمن پور : 2013-09-09 در ساعت 22:46
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)