|
|
|
|
آتش 1.jpeg
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
ویرایش توسط بهمن پور : 2013-08-24 در ساعت 08:57
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی
- هرچی تنها تر بشی دنیا تو رو کمتر می خواد
- بوی باران
- نوشتن برایت میخواهم اما-
- حُسنِ گلزار بُدَم، زیبِ سَرِ دار شدم
- چشم درچشمم
- شعر حضرت آقا در وصف امام زمان أرواحنا فداه
- درد بی دردی علاجش آتش است
- بودنها یا نبودنها
- سرپنجه های روح یک معمار باشی!
- زندگی با چشم گریان رفت، حیف
مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)